
جلال عضد
شمارهٔ ۲۷۶
۱
ای به بازار غم عشق تو صد جان به جوی
خود ترا نیست غم حال اسیران به جوی
۲
تا که دلاّل غمت حلقه جانبازان دید
می زند نعره و فریاد که صد جان به جوی
۳
گر کند داس فنا خرمن هستی جوجو
بر من بی خبر واله حیران به جوی
۴
کار عالم همه گر بی سر و سامان گردد
بر من سوخته بی سرو سامان به جوی
۵
جام جمشید به من ده که نیرزد برِ من
گنج قارون به دو جو مُلک سلیمان به جوی
۶
پیش ما جز سخن باده و پیمانه مگوی
که نیرزد همه عالم بر رندان به جوی
۷
ای فلک! گرمی بازار به یک نان چه کنی؟
هست در ملک دل ما صد ازین نان به جوی
۸
گر توان دید به بازار قیامت رخ دوست
هیچ عاشق نخرد روضه رضوان به جوی
۹
جان بدادیم ز عشق و برِ جانان هیچ است
سوخت در درد جلال و بر درمان به جوی
نظرات