
جلال عضد
شمارهٔ ۴۱
۱
چون تو گلی در همه گلزار نیست
چون تو شکر در همه بازار نیست
۲
نامه به پایان شد و باقی سخن
قصّه ما در خور طومار نیست
۳
هر که گرفتار تو شد جان سپُرد
وای بر آن کس که گرفتار نیست
۴
یار به جانی اگر آید به دست
هرزه مگویید که بسیار نیست
۵
شیخ به مسجد شد و رهبان به دیر
منزل ما جز در خمّار نیست
۶
لشکر سلطان صف عشق را
رایت منصور بِه از دار نیست
۷
هر که به عالم پی یاری گرفت
وه که من سوخته را یار نیست
۸
شب که کنم ناله ز درد فراق
کس به جز از بخت تو بیدار نیست
۹
جان و دل و صبر و تن و عقل و هوش
رفت و چو من هیچ سبکبار نیست
۱۰
نیست خریدار تو تنها جلال
کیست که از جانت خریدار نیست
نظرات