جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۴۶

۱

درون خلوت ما جز من و تو هیچ کسی نیست

بیا و هم نفسی کن که عمر جز نفسی نیست

۲

نه هر کسی بتواند قدم نهاد در آتش

که عشق بازی پروانه کار هر مگسی نیست

۳

مرا ز قید تو روی خلاص نیست به ناکام

به کام خویش بود بلبلی که در قفسی نیست

۴

گمان مبر که به جای تو هیچ کسی بپسندم

کسی که هر نفسی با کسی ست هیچ کسی نیست

۵

به خاکساری اگر سرنهد غریب نباشد

گیاه را چو به سرو بلند دسترسی نیست

۶

هوس همی کشدم سر فدای پای تو کردن

به خاک پای تو کاندر سرم جز این هوسی نیست

۷

اگر به چشم تو دور است راه کعبه مقصود

ز خویشتن قدمی نه برون که راه بسی نیست

۸

گرت به چشم درآید جلال اشک بباری

ز ضعف کم ز خسی گشته است و کم ز خسی نیست

تصاویر و صوت

نظرات