جلال عضد

جلال عضد

شمارهٔ ۵۳

۱

آن سرو گل اندام که در زیر قبا رفت

باماش عتابی ست ندانم چه خطا رفت

۲

آه از من بیدل که دل سوخته من

عمری ست که گم گشت و ندانم که کجا رفت

۳

بر باد شد آن جان هوایی که مرا بود

از باد هوا آمد و بر باد هوا رفت

۴

آورد سلامی و ز ما برد پیامی

شامی که شمال آمد و صبحی که صبا رفت

۵

هر تیر که در جعبه ما بود فکندیم

لیکن چه توان کرد که مجموع خطا رفت

۶

ای شمع! بیا تا من و تو زار بگرییم

کز آتش دل دوش چه ها بر سر ما رفت

۷

دیروز طبیبم چو به بالین من آمد

بگریست که این سوخته کارش ز دوا رفت

۸

خون جگر سوخته و آه دل سردم

این تا به سمک بر شد و آن تا به سما رفت

۹

دل در شکن حلقه زلف تو وطن ساخت

بیچاره ندانست که در دام بلا رفت

۱۰

از جور رقیبان ز درت دور نگردم

تا خلق نگویند که از دست جفا رفت

۱۱

آنان که حدیث از لب شیرین نشنیدند

فرهاد چه دانند که بر کوه چرا رفت

۱۲

جان دارم و از باد نسیم تو خریدم

جان گرچه شد از دست ولیکن به بها رفت

۱۳

تنها نه جلال از غم سودای تو سر باخت

بس سر، که ز سودای تو بر خاک فنا رفت

تصاویر و صوت

نظرات