
جلال عضد
شمارهٔ ۸۲
۱
مرا به وصل تو گر زان که دسترس باشد
دگر ز طالع خویشم چه ملتمس باشد
۲
بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب
که هر کجا شکرستان بود مگس باشد
۳
چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را
که نیم جان مرا یک کرشمه بس باشد
۴
اگر به هر دو جهان یک نفس زنم با دوست
مرا ز هر دو جهان حاصل آن نفس باشد
۵
ازین هوس که مرا هست اگر شوم در خاک
هنوز در سر من ذوق این هوس باشد
۶
بدین صفت که مرا دست بخت کوتاه است
کیم به سرو بلند تو دسترس باشد
۷
ره خلاص کجا باشد آن غریقی را
که سیل محنت عشقش ز پیش و پس باشد
۸
هزار بار شود آشنا و دیگر بار
مرا ببیند و گوید که این چه کس باشد
۹
به دام عشق حزین است نالههای جلال
که زار نالد بلبلی که در قفس باشد
نظرات
کژدم