
جیحون یزدی
شمارهٔ ۷
۱
دلت آن به که به هم چشمی چشم تو نکوشد
یا به بیماریش از صحت خود چشم بپوشد
۲
تو بعناب مداوا نتوانی که زخجلت
پیش عناب لبت شیره عناب بخوشد
۳
خود چه دلسوخته بوسه زدت کز تف عشقش
تب برآوردی وزان لب همه تبخاله بجوشد
۴
گو طبیعت ندهد نسخه بتجویز بنفشه
که برخط تو عطار بنفشه نفروشد
۵
اگر از ناله نی تابش تب از تو شود طی
گوش سوی دل من دارکه چون نی بخروشد
۶
بسکه شیرین لب تو خنده زد از گریه جیحون
ننشینم ترش ار چند گهی تلخ بنوشد
۷
زعفرانیست رخت از تب وزانش بستودم
که همی خواجه به خنده غزلم چون بنیوشد
تصاویر و صوت

نظرات