جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۸۰۱

۱

نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک

موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک

۲

گرچه سر تا پا تنم در بزم حیرت بود چشم

چشم چشمش چون زره از پای تا سر بود خشک

۳

گریه می کردم ولی از حیرت نظاره اش

اشک بر مژگان مرا چون آب خنجر بود خشک

۴

می نوشتم نامه و خون از بنانم می چکد

حیرتی دارم که چون بال کبوتر بود خشک

۵

دوش چون شد آتش رخسارش از می شعله ور

می چون آب آیینه ای جویا به ساغر بود خشک

تصاویر و صوت

نظرات