
جویای تبریزی
شمارهٔ ۹۳۳
۱
رسته از قید مذاهب دست در مولا زدیم
راه ها مسدود چون دیدیم بر دریا زدیم
۲
قابل یک چشم دیدن هم نبود این خاکدان
چشمکی از دور همچون برق بر دنیا زدیم
۳
دست سعی ما نشد هرگز به ساحل آشنا
هر قدر در بحر غم چون موج دست و پا زدیم
۴
گشته دورانی که از لخت دلم خواهد کباب
با کسی کز گر مخویی روز و شب صهبا زدیم
۵
فوج غم بر خاطر مسرور ما دستی نیافت
تا به دامان توکل دست استغنا زدیم
۶
یک صدای آشنا هرگز به گوش ما نخورد
حلقه چندانی که جویا بر در دلها زدیم
نظرات