
کمالالدین اسماعیل
شمارهٔ ۵
۱
هر که را دل به اختیار خودست
آرزوهاش در کنار خودست
۲
غمگساری ندارد و عجب آنک
همغمِ یارِ غمگسار خودست
۳
گله از دوست چون کنم که مرا
همه رنج از دل فکار خودست؟
۴
دوست را هر که بهر خود خواهد
او نه عاشق که دوستار خودست
۵
عاشق آنست در جهان کو را
بود و نابود بهر یار خودست
۶
ز آب چشم ار چه دامنم تر شد
آتش سینه بر قرار خودست
۷
بس که از دیده اشک میبارم
شرمم از چشم اشکبار خودست
۸
جان من می بری، ببر، چه کنم؟
بخدا کت هم از شمار خودست
۹
نیست در روزگار تو یک دم
که نه مشغول روزگار خودست
۱۰
عذر میخواستم ز غم که دلم
از صداع تو شرمسار خودست
۱۱
گفت زنهار این حدیث مگوی
که مرا خدمت تو کار خودست
نظرات
nabavar