کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

شمارهٔ ۳۱۱ - وله ایضا

۱

زهی شکوه تو از روی ملک رنگ زدای

ضمیر تو بهمه کار خیر راهنمای

۲

تویی که هست ترا آفتاب در سایه

تویی که هست ترا روزگار دست گرای

۳

هوای دولت تو دوست ساز دشمن سوز

زبان خامۀ تو نقش بند طبع گشای

۴

ز دولت تو همه کارها نظام گرفت

به چشک لطف در احوال من نظر فرمای

۵

مرا که کار چو طوطی بود شکر خایی

روا بود چو ستوری ز غصّه آهن خای

۶

نشسته ام به یکی کنج در، به خود مشغول

گزیده راه قناعت نه میرم و نه گدای

۷

دعای دولت تو بی طمع همی گویم

نه همچو این دگرانم به مزد مدح سرای

۸

سه اسبه لشکر غم بر سرم همی تازد

گرم تو دست نگیری چگونه دارم پای؟

۹

ز بهر بسته زبانان شکسته دل شده ام

به دست لطف ز کار من این گره بگشای

۱۰

چو رهزنان ز چه محبوس مانده اند چنین

نکرده هیچ گناه اسبکان ره پیمای

۱۱

گرسنه بسته بر آخورنه کاه و نه سبزه

ز بینوایی چون خاطر من اندر وای

۱۲

ز عشق جوشان دیده سپیده چون کافور

ز شوق که شان دیده برنگ کاه ربای

۱۳

چنان ز بی علفی مانده اند بیچاره

که آخر شبشان شد بهشت روح فزای

۱۴

تویی که یاری مظلوم می دهی شب و روز

برین ستم زدگان از سر کرم بخشای

۱۵

ز عدل عام همه خلق در تن اسانی

ز جور خاص منم در تعب غریب آسای

۱۶

تعرّض خر حلآج کس چو می نکند

بر اسب بنده تطاول چراست بهر خدای؟

تصاویر و صوت

نظرات