
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۰۷
۱
ای پناه هر فقیر و هر اسیر
من ز پا افتادهام دستم بگیر
۲
نه همین زنجیر ما زلف تو شد
هر خمش زندان جان صد اسیر
۳
از دو زلفت روزگارم چون شب است
وز دو لعلت ارغوانم چون زریر
۴
چون رخت ماهی ندیده تاکنون
چشم عالم بین مام چرخ پیر
۵
جستجوی دل ز زلفت می کنم
من نه تنها، بلکه هر برنا و پیر
۶
بود در زلف تو و گم شد دلم
بعد عمری جستمش از نوک تیر
۷
گر به خاکم بگذری بعد از هلاک
چون نیم در استخوان افتد نفیر
تصاویر و صوت

نظرات