افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۱۰۸

۱

چشم بدبین فلک بادا هم از روی تو کور

از رخ پاک تو یا رب دیده ناپاک دور

۲

خواستم در حلقه زلفت شبی منزل کنم

بست بر من خط و خال عارضت راه عبور

۳

غافلی از رمز عشق و سرّ درد عاشقی

ای که خواهی وصل جانان با زر و بازوی زور

۴

با فراق دوست آمد شیشه عمرم به سنگ

عاشق آن نبود که باشد با غم جانان صبور

۵

آن که اندر سینه ما تخم حرمان کشت و رفت

باد یارب خاطرش را عیش و عمرش را سرور

۶

آنکه زد در خرمن من آتش آز برق عتاب

همچنان می سوزم و بر من نبخشد از غرور

۷

ای که چون پروانه از شمع تو می سوزیم ما

کاش می دیدی مرا در آتش از نزدیک و دور

۸

شمع رویت گر شبی پرتو دهد در بزم ما،

بزم ما روشن شود چون شعله های نخل طور

۹

زاهدان را حور و غلمان بهشتی خوش بود،

عاشقان را وصل جانان خوش‌تر از حور و قصور

تصاویر و صوت

دیوان افسر کرمانی به کوشش عبدالرضا افسری کرمانی - عبدالرضا افسری کرمانی - تصویر ۵۶

نظرات