
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۲۲
۱
روز هنگامه شه ما، صف مژگان سپهش
وآن خم زلف پر از حلقه، کمند و زرهش
۲
ترک آن چشم سیاه مژه اش حاجت نیست
کار صد لشکر خونخوار کند یک نگهش
۳
آن که از ناز نهد پای تکبر بر خاک
غافل است آن که بوّد فرق سران خاک رهش
۴
آن که از دیده او دیده ما گشت سفید،
نور هر دیده بود مردم چشم سیهش
۵
به قیامت نکند میل بهشت و رخ حور
هر که آغوش نگاری بود آرامگهش
۶
غیر ترسم بر افسر هنر خویش کند
فرصت صحبت وی بار خدایا مدهش
نظرات