افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۱۴۴

۱

یاد آن شب‌ها که در زلف تو ماهی داشتیم

روز روشن از پی شام سیاهی داشتیم

۲

با خیال روی چون آینه و لعل لبت

سوز و ساز و صبر و تاب و اشک و آهی داشتیم

۳

آفتابا، تا رخت طالع نگشت از شام زلف،

در میان ماه و رویت اشتباهی داشتیم

۴

می نبودیم این چنین تاریک بخت و تیره روز

ما و دل گاهی که از زلفت پناهی داشتیم

۵

روزگاری ما و ساقی با دو جزع خون فشان،

در قدح از حسرت لعلت نگاهی داشتیم

۶

تا زر و سیمی به کف بود و لب ساقی به کام

گاهگاهی بر در میخانه راهی داشتیم

۷

کاش می گفتی به ما، آن دم که می کشتی ز کین

گر به شرع عشق جز عصمت گناهی داشتیم

۸

تا که البرز غمت در سینه جا دادیم ما،

از کرامت کوه را در پر کاهی داشتیم

۹

ای کمان ابرو، خوش‌ آن روزی که در نخجیرگاه

سینه را آماج تیرت گاهگاهی داشتیم

۱۰

ترک چشمت کرده ما را در صف مژگان دچار

ورنه کی پرخاش و کین ما با سپاهی داشتیم

۱۱

کشور ما کی خراب از لشکر بیگانه شد

ما گدایان افسرا، گر دادخواهی داشتیم

تصاویر و صوت

نظرات