
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۷۶
۱
بشکست سنگ محنت عشق تو نام من
دردا، که ریخت آب رخ و ننگ و نام من
۲
تا من شدم غلام سگ پاسبان دوست
شد ماه، شمع محفل و کیوان غلام من
۳
یک بوس از آن دو لعل ندارم طمع فزون
سویش کسی بود که رساند پیام من؟
۴
ای باد چون روی به طواف حریم او،
با عجز و انکسار، رسانی سلام من
۵
بعد از درود و عرضِ سلام و دعا بگو،
کی پر غرور دلبر با احترام من
۶
آن قدر از غم تو بگریم، که خون اشک
بستاند از عقیق دو لعل تو کام من
۷
گفتم ؛ شبی چُو شمع ، بسوزم ز پرتُوَت،
شد پخته از وصال تو سودای خام من
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی