
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۷۹
۱
بیا، تصرف در صنعت سکندر کن
ز آفتاب رخ، آیینه اش منور کن
۲
بگو به ساقی مجلس، برغم زاهد خشک
ز آب روشن ساغر دماغ ما تر کن
۳
ز عکس آن لب یاقوت، در پیاله ما
به جای لعل مروّق، شراب کوثر کن
۴
اگر علاج جنون مرا طلبکاری
به گردن دلم آن طرّه معنبر کن
۵
اگرچه فصل بهار است و بوستان فردوس،
بیا و کویم از آن رخ، بهار دیگر کن
۶
وجود خاک رقیبان ز پختگی دور است
وجود پخته ما را بسوز و اخگر کن
۷
به قاف غم چه نشینم هماره چون سیمرغ
دمی بر آتش آن رخ مرا سمندر کن
۸
بگو به افسر از این پس که دُر نظمت را
نثار مقدم دلدار مهرپرور کن
تصاویر و صوت

نظرات