
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۸۵
۱
یار ما، برماه از عنبر نقاب انداخته
ماه ما، سنبل به روی آفتاب انداخته
۲
گر جهان در جام جم پیدا، مهم از لعل لب،
یک جهان یاقوت، در جام شراب انداخته
۳
از لب چون سلسبیلش سوخت جانم، ای عجب
طرح آتش را، ز افسون اندر آب انداخته
۴
ای بسا دلها، که دارد پیچ و تاب از آن دو زلف
نه همین جان مرا، در پیچ و تاب انداخته
۵
کوه صبر من، از آن موی میان، در التهاب
کوه را مویی عجب در اضطراب انداخته
۶
اوج دانش را، عقابانیم اسیر زاغ زلف
زاغ را بین، پنجه در جان عقاب انداخته
نظرات