
افسر کرمانی
شمارهٔ ۲۳
۱
جز ماه من که هشته به تارک کلاه را
باور مکن که بوده کله فرق ماه را
۲
گرد از عذار خویشتن ای ماه من بگیر
بزدای، ز آینه، اثر دود آه را
۳
با خاطر حزین مکن ای دل خیال دوست
اندر وثاق تنگ مبر پادشاه را
۴
هرچند نیست غیر نگاهی، گناه من
شویم به آب دیده حروف گناه را
۵
گرد آورد به عمری اگر دل گیاه چند
سوزد به یک نفس تف عشق آن گیاه را
۶
عمری است فرش راه طلب، دیده کرده ام
شاید قدم نهی دگر این فرش راه را
۷
شب ها ز بس که اشک ز چشم ترم چکد،
سیلی شود چنان که برد خوابگاه را
۸
افسر، کمند زلف تو نازد که هر خمش،
هم شاه را اسیر کند هم سپاه را
نظرات