افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۴۴

۱

ای ماه وشان همه غلامت

خورشید رخان اسیر دامت

۲

در ناف غزال خون گره کرد

یک چین ز دو زلف مشک قامت

۳

بی رخصت ما کشیده ای جام

خون دل ما بود حرامت

۴

مه کاست ز رشک، گرچه در بزم

خورشید به کف گرفته جامت

۵

هر شب به سپهر چشم انجم،

نظاره کنان شمع بامت

۶

هر روز به چرخ روی خورشید

زرد است ز رشک نقش گامت

۷

ریزم دل و جان به پای پیکی

کآرد به حضور من پیامت

تصاویر و صوت

دیوان افسر کرمانی به کوشش عبدالرضا افسری کرمانی - عبدالرضا افسری کرمانی - تصویر ۳۷

نظرات