
افسر کرمانی
شمارهٔ ۶۷
۱
زلف، در آتش روی تو، چو در تاب شود
دل و جانم، بدل آتش و سیماب شود
۲
تیر مژگان تو، هر لحظه که پرتاب آید،
دل حسرت زده ماست، که بی تاب شود
۳
هندوی خال تو، تا قتل مسلمان نکند،
فتنه ای نیست، که یک مرتبه در خواب شود
۴
ترک چشم تو، از این گونه، اگر تیر زند،
ترسم آن سخت کمان، نایب سهراب شود
۵
غنچه لعل تو، تا خون دل ما نخورد،
از می ناب مپندار که سیراب شود
۶
جان آلوده کنم پاک، که شاید روزی،
به سراپرده مهر تو، شرفیاب شود
۷
بسکه با سیب زنخدان توام، میل قوی است،
ترسم آن میوه نوآمده، کمیاب شود
۸
وه که آخر کندم خانه طاقت ویران،
قطره های مژه مگذار، که سیلاب شود
۹
آنقدر در غم آن دوست بگریم که ز خون،
افسرا، اشک رخم، رشک می ناب شود
نظرات