افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۷

۱

به غم دوست فکندیم دل خرّم را

خرّم آن دل، که گزیده است غم عالم را

۲

خنک آن دم که زند بردل ریشم خنجر

زخم اگر دوست زند خود چه کنم مرهم را

۳

من دیوانه پری زاده بسی دیدم لیک،

نیست این حسن و بها، هیچ بنی آدم را

۴

ما سیه روز و رخت مهر و دمت عیسی صبح

رو به ما کن که غنیمت شمریم این دم را

۵

تا پریشان نکنی خاطر ما شیفتگان،

هر دم آشفته مکن طرّه خم در خم را

۶

قطره خون دلم شبنم و رویت خورشید

پرتو مهر فروزان چه کند شبنم را؟

۷

دهنت قطره و در سینه دلم قلزم خون

عجب این است که این قطره نجوید یم را

۸

شادمان زیسته ام با غم عالم عمری

تا مگر خاطر دلدار نبیند غم را

۹

عشق یک روزه اگر کارگر آید، افسر

کمتر از کودک یک ساله کند رستم را

تصاویر و صوت

نظرات