افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۷۹

۱

با صبا نفحه جان از بر جانان آید

هر نفس ز آمدنش در تن ما جان آید

۲

آن که ننشست و به اکراه برفت، اینک باز،

فرش راه طلبش، دیده یاران آید

۳

مدعی قالب بی جان شده، کان جان جهان،

سوی ما مست و غزل خوان و خرامان آید

۴

زهره نظاره کنان است که در مجلس انس،

دف زنان، رقص کنان، یار غزل خوان آید

۵

مگر آن روح روان رفته به بستان کامروز،

بوی جان هر نفس از جانب بستان آید

۶

یار پیمان شکنم نیست مگر مایه عمر،

عمر باز آید اگر بر سر پیمان آید

۷

داغ هجر تو نه داغی، که پذیرد مرهم،

درد عشق تو، نه دردی که به درمان آید

۸

افسرا، خاطر مجموع از این حلقه مجوی،

خاصه این لحظه، که با زلف پریشان آید

تصاویر و صوت

دیوان افسر کرمانی به کوشش عبدالرضا افسری کرمانی - عبدالرضا افسری کرمانی - تصویر ۴۷

نظرات