
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۰۳
۱
عشق تو به هر دلی فرو ناید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
۲
در کتم عدم هنوز موقوف است
آن سینه که سوزش تو را شاید
۳
از هجر تو ایمنم چو میدانم
کو دست به خون من نیالاید
۴
با خوی تو صورتم نمیبندد
کز عشق تو جز دریغ برناید
۵
با دستان غم تو میسازم
گر ناز تو زخمه در نیفزاید
۶
آن میکنی از جفا که لاتسل
تا کیست که گوید این نمیشاید
۷
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
گر لطف کنی قرار باز آید
۸
چون طشت میان تهی است خاقانی
زان راحتها که روح را باید
۹
چون زخم رسد به طشت بخروشد
انشگت بر او نهی بیاساید
تصاویر و صوت

نظرات