
خاقانی
غزل شمارهٔ ۱۳۹
۱
آتش عیارهای آب عیارم ببرد
سیم بناگوش او سکهٔ کارم ببرد
۲
زلف چلیپا خمش در بن دیرم نشاند
لعل مسیحا دمش بر سر دارم ببرد
۳
ناله کنان میدوم سنگ به بر در، چو آب
کاب من و سنگ من غمزهٔ یارم ببرد
۴
جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جو است
دل جو مشکینش دید خر شد و بارم ببرد
۵
رفت قراری بدانک دل به دو زلفش دهم
دل به قراری که رفت رفت و قرارم ببرد
۶
دید دلم وقف عشق خانهٔ بام آسمان
خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد
۷
عشق برون آورد مهره ز دندان مار
آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد
۸
گفت که خاقانیا آب رخت چون نماند
آب رخم هم به آب گریهٔ زارم ببرد
تصاویر و صوت



نظرات