
خاقانی
غزل شمارهٔ ۲۰۲
۱
از این دهرنگتر یاری نپندارم که دارد کس
از این بینورتر کاری نپندارم که دارد کس
۲
نماند از رشتهٔ جانم به جز یک تار خونآلود
ازین باریکتر تاری نپندارم که دارد کس
۳
مرا زلف گرهگیرش گره بر دل زند عمدا
ازین بتر گرهکاری نپندارم که دارد کس
۴
دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش
ازین سان روز بازاری نپندارم که دارد کس
۵
نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش
ازین به تحفه در باری نپندارم که دارد کس
۶
اگرچه زیر هر سنگی چو خاقانی صدا بینی
ازین برتر سخن باری نپندارم که دارد کس
تصاویر و صوت


نظرات