خاقانی

خاقانی

غزل شمارهٔ ۳۹۷

۱

از روی تو فروزد شمع سرای عیسی

وز عارض تو خیزد نور شب تجلی

۲

ای صید دام حسنت شیران روز میدان

وی مست جام عشقت مردان راه معنی

۳

آتش پرست رویت جان هزار زردشت

بستهٔ صلیب زلفت عقل هزار عیسی

۴

رضوان به روی تو دید این تیره خاکدان را

گفت اینت خوب جائی، خوشتر ز خلد ماوی

۵

هر دل که رفت نزهت در باغ زلفت آرد

دارد چراگه جان در زیر شاخ طوبی

۶

ای بی‌نمک به هجران خوش کن به وصل عیشم

دانی مزه ندارد بی‌تو ابای دنیی

۷

با من که هست جانی مانده ز دست قهرت

در پای تو فشاندم، کردی قبول یانی

۸

خاقانی از دل و جان برخی روی تو شد

گرچه ز وصلت او را دولت نداد برخی

تصاویر و صوت

نظرات