
خاقانی
شمارهٔ ۲۳۹
۱
هر خشک و تر که داشتم از غم بسوختم
هر بال و پر که داشتم از دم بسوختم
۲
از ناله هفت خیمهٔ گردون شکافتم
وز آه چار گوشهٔ عالم بسوختم
۳
چندین هزار نافهٔ مشک امید را
بر مجمر نیاز به یکدم بسوختم
۴
بنگاه صبر و خرمن دل را به جملگی
کردم به جهد با هم و در هم بسوختم
۵
هر جوهری که بود بر این سقف لاجورد
از شعلههای آه دمادم بسوختم
۶
گر چتر روز سوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم
۷
از تف دل شرار به صحرا چنان زدم
کز دود مهره در سر ارقم بسوختم
۸
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم
۹
دوش از بخار سینه بخوری بساختم
بر خاک فیلسوف معظم بسوختم
۱۰
هر ساعت این خروش برآید مرا ز دل
کای عم بسوختم ز غم ای عم بسوختم
تصاویر و صوت

نظرات
کسرا