خاقانی

خاقانی

شمارهٔ ۷ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

۱

جو به جو راز جهان بنمود صبح

مشک جو جو از دهان بنمود صبح

۲

صبح گوئی زلف شب را عاشق است

کز دم عاشق نشان بنمود صبح

۳

در وداع شب همانا خون گریست

روی خون آلود از آن بنمود صبح

۴

جام فرعونی خبر ده تا کجاست

کاتش موسی عیان بنمود صبح

۵

مرغ تیز آهنگ لختی پر فشاند

چون عمود زرفشان بنمود صبح

۶

قفل رومی برگرفت از درج روز

چون کلید هندوان بنمود صبح

۷

بر سماع کوس و بر رقص خروس

خرقه بازی در نهان بنمود صبح

۸

نافهٔ شب را چو زد سیمین کلید

مشک تر در پرنیان بنمود صبح

۹

بر محک شب سپیدی شد پدید

چون عیار آسمان بنمود صبح

۱۰

تا برآرد یوسفی از چاه شب

دلو سیمین ریسمان بنمود صبح

۱۱

در کمین شرق زال زر هنوز

پر عنقا دیدبان بنمود صبح

۱۲

حلقه دیدستی به پشت آینه

حلقهٔ مه همچنان بنمود صبح

۱۳

گوئی اندر بر حمایل چرخ را

خنجر شاه اخستان بنمود صبح

سام کیخسرو مکان در شرق و غرب

خضر اسکندر نشان در شرق و غرب

۱۵

صبح خیزان وام جان درخواستند

داد عمری ز آسمان درخواستند

۱۶

پیش کان قرا شود سبوح خوان

در صبوح عیش جان در خواستند

۱۷

در مناجاتی که سرمستان کنند

جرم آن سبوح خوان در خواستند

۱۸

نازنینانی که دیر آگه شدند

زود جام زرفشان درخواستند

۱۹

چون به خوابی صبح ازیشان فوت شد

روز را رطل گران درخواستند

۲۰

گر قدح‌های صبوحی شد ز دست

هم به رطلی عذر آن درخواستند

۲۱

چون نهنگان از پی دریا کشی

ساغر کشتی نشان درخواستند

۲۲

کوه زهره عاشقانند این چنین

کآتشین دریا چنان درخواستند

۲۳

از زکات جرعهٔ دریاکشان

مفلسان گنج روان درخواستند

۲۴

جور خواران را جهان انصاف داد

کز خود انصاف جهان درخواستند

۲۵

ساقیان نیز از پی یک بوس خشک

با زر تر نقد جان درخواستند

۲۶

چون کناری را بها گفتیم چند

صد بهای کاویان درخواستند

۲۷

چرخ و انجم بر طراز روز نو

کنیت شاه اخستان درخواستند

بوالمظفر ظل حق چون آفتاب

مالک الملک جهان در شرق و غرب

۲۹

پند آن پیر مغان یاد آورید

بانگ مرغ زند خوان یاد آورید

۳۰

دجله دجله تا خط بغداد جام

می دهید و از کیان یاد آورد

۳۱

خفتگان را در صبوح آگه کنید

پیل را هندوستان یاد آورید

۳۲

دانهٔ مرغ بهشتی در دهید

مرغ جان را ز آشیان یاد آورید

۳۳

بر شما بادا که خون رز خورید

خاکیان را در میان یاد آورید

۳۴

خوان نهید و خوانچهٔ مستان کنید

بی‌خودان را زیر خوان یادآورید

۳۵

چون ز جرعه خاک را رنگی دهید

هم به بوئی ز آسمان یاد آورید

۳۶

خاص را در آستین جا کرده‌اید

عام را بر آستان یاد آورید

۳۷

کعبتین را گر سه شش خواهید نقش

نام رندان بر زبان یاد آورید

۳۸

دوستان تشنه لب را زیر خاک

از نسیم جرعه دان یاد آورید

۳۹

در شبستان چون زمانی خوش بوید

از شبیخون زمان یاد آورید

۴۰

روز شادی را شب غم درقفاست

چون در این باشید از آن یاد آورید

۴۱

جام زر افشان به خاقانی دهید

خاطرش را درفشان یاد آورید

۴۲

راویان را بر زبان تهنیت

مدحت شاه اخستان یاد آورید

کسری اسلام، خاقان کبیر

خسرو سلطان نشان در شرق و غرب

۴۴

راز مستان از میان بیرون فتاد

الصبوح آواز آن بیرون فتاد

۴۵

ساقی از قیفال خم می‌راند خون

طشت زرین ز آسمان بیرون فتاد

۴۶

زاهد کوه آستینی برفشاند

ز او کلید خمستان بیرون فتاد

۴۷

صوفی قرا کبودی چاک زد

ساغریش از بادبان بیرون فتاد

۴۸

باد، دستار مؤذن در ربود

کعبتینی از میان بیرون فتاد

۴۹

سبحه در کف می‌گذشتم بامداد

بانگ ناقوس مغان بیرون فتاد

۵۰

مصحفی در بر حمایل داشتم

می فروشی از دکان بیرون فتاد

۵۱

بند زر از مصحفم در وجه می

بستد و راز نهان بیرون فتاد

۵۲

پشت خم در خم شدم وز درد خام

خوردم و هوش از روان بیرون فتاد

۵۳

یک نشان از درد بر دراعه ماند

دوستی دید و نشان بیرون فتاد

۵۴

دشمنان بیرون ندادند این حدیث

این حدیث از دوستان بیرون فتاد

۵۵

جور می‌کش همچنین خاقانیا

خاصه کانصاف از جهان بیرون فتاد

۵۶

کشتی بهروزی از دریای غیب

بر در شاه اخستان بیرون فتاد

چار ملت را سوم جمشید دان

بل دوم مهدیش خوان در شرق و غرب

۵۸

کوس را دیدی فغان برخاسته

بانگ مرغان بین چنان برخاسته

۵۹

اختران آبله مانند را

از رخ گردون نشان برخاسته

۶۰

شب چو جعد زنگیان کوته شده

وز عذار آسمان برخاسته

۶۱

روز چون رخسار ترکان از کمال

خال نقصان از میان برخاسته

۶۲

مجلس از جام و تنوره گرم و خوش

باد و آتش زاین و آن برخاسته

۶۳

آتش از انگشت بین سر بر زده

روم از هندوستان برخاسته

۶۴

نغمهٔ مطرب شده چون نفخ صور

تا قیامت در جهان برخاسته

۶۵

می چو عیسی و ز رومی ارغنون

غنهٔ انجیل‌خوان برخاسته

۶۶

گوش بربط تا به چوب انباشته

ناله‌ش از راه زبان برخاسته

۶۷

نای بی‌گوش و زبان بسته گلو

از ره چشمش فغان برخاسته

۶۸

چنگ بین چون ناقهٔ لیلی وز او

بانگ مجنون هر زمان برخاسته

۶۹

بهر دستینه رباب از جام و می

زر و بسد رایگان برخاسته

۷۰

لحن زهره بر دف سیمین ماه

بر در شاه اخستان برخاسته

رایت و چتر جلال الدین سزد

صبح و شام آسمان در شرق و غرب

۷۲

آن نه زلف است آنچنان آویخته

سلسله است از آسمان آویخته

۷۳

سلسله گر بهر عدل آویختند

بهر ظلم است او چنان آویخته

۷۴

حلقهٔ گوشت چو عیاران به حلق

زیر زلفت بین نهان آویخته

۷۵

در سر زلف گنه کارت نگر

بی‌گناهان را روان آویخته

۷۶

تا سرینت با میان درساخته است

کوهی از مویی روان آویخته

۷۷

دل که با بار غمت پیوست، هست

مویی از کوه گران آویخته

۷۸

هر زمان یاسج زنان صیاد وار

آئی از بازو کمان آویخته

۷۹

آهوی چشمت بدان زنجیر زلف

جان شیران جهان آویخته

۸۰

عنبرین دستارچه گرد رخت

طوق غبغب در میان آویخته

۸۱

فتنه در فتراک تو بسته عنان

داد خواهان در عنان آویخته

۸۲

ای به موئی آسمان را از جفا

بر سر من هر زمان آویخته

۸۳

در تو آویزم چو مویی کز غمت

شد به مویی کار جان آویخته

۸۴

جور بس کن خاصه چون کسری به عدل

شاه زنجیر امان آویخته

برق تیغش دیدبان در ملک و دین

ابر جودش میزبان در شرق و غرب

۸۶

نامرادی را به جان در بسته‌ام

خدمت غم را میان در بسته‌ام

۸۷

عالمی پر تیر باران جفاست

بر حقم گر چشم جان در بسته‌ام

۸۸

آمدم تسلیم در هرچه آیدم

دیدهٔ امید از آن در بسته‌ام

۸۹

سر به تیغ دشمنان در داده‌ام

در به روی دوستان در بسته‌ام

۹۰

روز هم‌جنسان فرو شد لاجرم

روزن دل ز آسمان در بسته‌ام

۹۱

سایهٔ خود هم نبینم تا زیم

آن چنان چشم از جهان در بسته‌ام

۹۲

تا دم من گوش من هم نشنود

سوی لب راه فغان در بسته‌ام

۹۳

تا نیاید غور این غم‌ها پدید

گریه را راه نهان در بسته‌ام

۹۴

هرچه خواهد چرخ گو می‌کن ز جور

کز مکن گفتن زبان در بسته‌ام

۹۵

راز مرغان را سلیمانی نماند

پیش دیوان ز آن دهان در بسته‌ام

۹۶

بر زبانم مهر مردان کرده‌اند

همچو طفلان گفت از آن در بسته‌ام

۹۷

خاک در لب کرد خاقانی و گفت

در فروشی را دکان در بسته‌ام

۹۸

همت از کار جهان برداشته

دل به شاه شه‌نشان دربسته‌ام

کمترین اقطاع سگبانان اوست

قندهار و قیروان در شرق و غرب

۱۰۰

گر جهان شاه جهان می‌خواندش

آسمان هم آسمان می‌خواندش

۱۰۱

مفخر اول بشر خوانش که دهر

مهدی آخر زمان می‌خواندش

۱۰۲

ز آنکه شیطان سوز و دجال افکن است

آدم مهدی مکان می‌خواندش

۱۰۳

ور صدائی آید از طاق فلک

هم فلک کیوان نشان می‌خواندش

۱۰۴

آهن تیغش دل اعدا بخورد

مردم، آهن خای از آن می‌خواندش

۱۰۵

دیده‌ای دندان که خاید استخوان

کادمی هم استخوان می‌خواندش

۱۰۶

خطبهٔ مدحش چو برخواند آفتاب

مشتری حرز امان می‌خواندش

۱۰۷

سکهٔ قدرش چو بنوشت آسمان

ماه لوح غیب دان می‌خواندش

۱۰۸

تیغ شه ماند به لوحی کز دو روی

ملک محراب کیان می‌خواندش

۱۰۹

نصرت نو زاده تا با تیغ اوست

چرخ طفل لوح‌خوان می‌خواندش

۱۱۰

ابجد تایید بین کز لوح ملک

طفل نصرت چون روان می‌خواندش

۱۱۱

رنگ جبریل است تیغش را که عقل

وحی پیروزی رسان می‌خواندش

۱۱۲

خصم شه تا عدهٔ‌دار آرزوست

عاقل آبستن نشان می‌خواندش

در شب و روزش دو خادم روز و شب

جوهر این و عنبر آن در شرق و غرب

۱۱۴

دست و شمشیرش چنان بینی به هم

کآفتاب و آسمان بینی به هم

۱۱۵

شاه ملت پاسبان را بر فلک

هفت سلطان پاسبان بینی به هم

۱۱۶

از نهیبش در چهار ارکان خصم

چار طوفان هر زمان بینی به هم

۱۱۷

آب خضر و نار موسی یافت شاه

عزم و حزمش زین و آن بینی به هم

۱۱۸

شه سکندر قدر و اندر موکبش

خضر و موسی همعنان بینی به هم

۱۱۹

حکم عزرائیل و برهان مسیح

در کف و تیغش عیان بینی به هم

۱۲۰

دوست و دشمن را رضا و خشم او

عمر بخش و جان ستان بینی به هم

۱۲۱

چون دو نفخ صور در خشم و رضاش

زهر و پازهر روان بینی به هم

۱۲۲

خنجر سبزش چو سرخ آید به خون

حصرم و می را نشان بینی به هم

۱۲۳

تا نه بس دیر از کمال عدل شاه

مصر و ری در شابران بینی به هم

۱۲۴

از نسیم عدل او هر پنج وقت

چار ملت را امان بینی به هم

۱۲۵

بر دعای دولتش در شش جهت

هفت مردان یک زبان بینی به هم

۱۲۶

در ریاض عشرتش در هفت روز

هشت جنت نقل‌دان بینی به هم

۱۲۷

کنیتش چون بشمری هر هشت حرف

نه فلک را حرز جان بینی به هم

خاص بهر لشکرش برساخت چرخ

ترک و هندو دیدبان در شرق و غرب

۱۲۹

رمحش از طوفان نشان خواهد نمود

معجز نوح از سنان خواهد نمود

۱۳۰

تیغ هندیش از مخالف سوختن

در خزر هندوستان خواهد نمود

۱۳۱

بر ثبات دولت او تا ابد

جنبش عدلش نشان خواهد نمود

۱۳۲

صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد

تیغ چون خور خون‌فشان خواهد نمود

۱۳۳

سرخی شام آگهی داده است از آنک

روز خوشی در جهان خواهد نمود

۱۳۴

شبروی کرده کلنگ آسا به روز

همچو شاهین کامران خواهد نمود

۱۳۵

حلق خصمت در تثاوب جان دهد

کو تمطی بر کمان خواهد نمود

۱۳۶

چون کمان و تیر شد نون والقلم

نشرهٔ فتح این و آن خواهد نمود

۱۳۷

جوشن ناخن تنش بدخواه را

تن چو ناخن ز استخوان خواهد نمود

۱۳۸

شاه موسی کف چو خنجر برکشد

زیر ران طوری روان خواهد نمود

۱۳۹

خصم فرعونی نسب هم‌چون زنان

دو کدان در زیر ران خواهد نمود

۱۴۰

پنبه کن ای جان دشمن ز آن تنی

کو ز ترکش دو کدان خواهد نمود

۱۴۱

سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب

کآتش مرگش عیان خواهد نمود

زله‌خوار تیغ و مور خوان اوست

وحش و طیر انس و جان در شرق و غرب

۱۴۳

زیرکان کاسرار جان دانسته‌اند

علم جزوی ز آسمان دانسته‌اند

۱۴۴

از رصدها سیزده سال دگر

خسف بادی در جهان دانسته‌اند

۱۴۵

قرن‌ها را حکم پیشی کرده‌اند

تا قران‌ها در میان دانسته‌اند

۱۴۶

در سر میزان ز جمع اختران

بیست و یک نوع از قران دانسته‌اند

۱۴۷

نابریده برج خاکی را تمام

برج بادیشان مکان دانسته‌اند

۱۴۸

گرچه هفت اختر به یک جا دیده‌اند

جای کیوان بر کران دانسته‌اند

۱۴۹

من یقین دانم که ضد آن بود

کاین حکیمان از گمان دانسته‌اند

۱۵۰

حکمشان باطل‌تر است از علمشان

کاختران را کامران دانسته‌اند

۱۵۱

هفت هارون بر در سلطان غیب

از چه‌سان فرمان روان دانسته‌اند

۱۵۲

هفت بیدق عاجز شاه قدر

از چه‌شان لجلاج سان دانسته‌اند

۱۵۳

عارفان اجرام را در راه امر

هفت پیک رایگان دانسته‌اند

۱۵۴

کار پیکان نامه بردن دان و بس

پیک را کی نامه‌خوان دانسته‌اند

۱۵۵

دفع این طوفان بادی را سبب

دولت شاه اخستان دانسته‌اند

خاک درگاهش به عرض مصحف است

جای سوگند کیان در شرق و غرب

۱۵۷

شاه مغرب کامران ملک باد

آفتاب خاندان ملک باد

۱۵۸

پیش او هر تاجداری همچو تاج

پشت خم بر آستان ملک باد

۱۵۹

از پی طغرای منشور ظفر

تیر حکمش بر کمان ملک باد

۱۶۰

خطی او همچو خط استوا

ناگزیر آسمان ملک باد

۱۶۱

ظل کعبش کاوفتد بر ساق عرش

زاد سرو بوستان ملک باد

۱۶۲

تا به جان بینند جنبش سایه را

سایهٔ بالاش جان ملک باد

۱۶۳

بهر تعویذ سلاطین از ثناش

اسم اعظم در زبان ملک باد

۱۶۴

کام بختش چون دعای مادران

در اجابت هم‌عنان ملک باد

۱۶۵

از سر تیغش چو داغ تازیان

ران شیران را نشان ملک باد

۱۶۶

بر زبان ملک چون نامش رود

آب حیوان در دهان ملک باد

۱۶۷

از شعاع طلعتش در جام می

نجم سعدین در قران ملک باد

۱۶۸

بس بقائم ریخت با عدلش جهان

کو چو قائم در جهان ملک باد

۱۶۹

فضل یزدان در ضمان عمر اوست

عمر او هم در ضمان ملک باد

بخت بادش پاسبان و اسلام را

باس عدل پاسبان در شرق و غرب

تصاویر و صوت

دیوان خاقانی شروانی، کتابفروشی خیام 2537 - حسان العجم افضل الدین ابراهیم بن علی خاقانی شروانی - تصویر ۲۵۷
دیوان خاقانی شروانی  به اهتمام میر جلال‌الدین کزازی - ج ۱ (چامه ها و ترکیب بندها) - خاقانی شروانی - تصویر ۶۴۲
دیوان خاقانی شروانی به اهتمام ضیاء الدین سجادی - افضل الدین بدیل بن علی نجار - تصویر ۵۴۹
دیوان خاقانی شروانی (مطابق نسخه خطی ۷۶۳ هجری) - حسن العجم افضل الدین بدیل بن علی شروانی - تصویر ۶۰۸

نظرات

user_image
آزادبخت
۱۳۹۹/۱۰/۱۱ - ۲۲:۵۹:۲۰
پروردگارا این چه سخنوریست که دیوانه میکند و مرا و چونان مرا از پس هشتصد سال اتش به جان در می افکند و دیوانه میکند و می گریاند- خدا می داند این سخنور و یکی دو دیگر کارم جان کشانده و مرا دیوانه و بیمار کرده - زیبایی سحنوری گوش بربط چون به چوب انباشتهناله او از زبان برخاسته نای بی گوش و زبان بسته گلو از ره چشمش فغان بر خاسته بهر دستینه رباب از جام و می زر بسد رایگان برخاسته در سر زلف گنه کارت نگر بی گناهان را روان اویختهتا سرینت با میان در ساختهکوهی از مویی روان اویخته اهوی چشمان بدان زنجیر زاف جان شیران جهان اویخته در تو اویزم چو مویی از غمت شد به مویی کار جان اویخته
user_image
کیمیا م
۱۴۰۲/۰۲/۲۷ - ۰۵:۵۷:۰۳
قالب این شعر ترکیب‌بند است، نه ترجیع‌بند؛ زیرا بیتِ ترکیب متغیر است. دکتر شمیسا هم در کتاب انواع ادبی این شعر را ذیل قالب ترکیب‌بند آورده‌اند.