خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۱۲۳

۱

به بازی حلقهٔ زلف تو دل برد از من و خم زد

به وقت خویش بادا وقت ما را گرچه بر هم زد

۲

به ابرویت که از ماه نو این مقدار بسیار است

که پیش ابروی شوخ تو لاف دلبری کم زد

۳

کمینه حاصل مهر از گداییِّ درت این است

که رایات شهنشاهی بر این فیروزه طارم زد

۴

دلِ نی بس که می سوزد ز تاب آتش هجران

چو شمعش از دهن دودی برآمد هرکجا دم زد

۵

در این سودا ملایک را ز عزّت دم فروبستند

نخستین آتشی کز عشق پیدا شد بر آدم زد

۶

بوَد کز عالم معنی برآرد سر به آزادی

خیالی کز سر رندی قدم بر هر دو عالم زد

تصاویر و صوت

دیوان خیالی بخارایی - خیالی بخارایی - تصویر ۱۹۵

نظرات