
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۳۶
۱
مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود
ولی چشم تو بر سر جنگ بود
۲
شبی کز چمن نالهٔ مرغ خاست
دلم را به کوی تو آهنگ بود
۳
طلب کردمی ز آن دهن کام خویش
ولیکن به غایت محل تنگ بود
۴
از آن در دلِ جام ره یافت می
که پیری به دل صاف و یکرنگ بود
۵
به سنگ جفا صابرم تا کسی
نگوید خیالی چه بی سنگ بود
نظرات