
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۲۴۳
۱
نکردم جز به زلف یار پیوند
که نتوان کرد خود را بی رسن بند
۲
چه شرین کرد طوطی کز سر شوق
لبت را دید و بگذشت از سرقند
۳
سگت را بی وفا گفتم عفاالله
گناه از بنده و عفو از خداوند
۴
مرو چون سیل اشک از دیده هر دم
که خون کردی دلم را ای جگر بند
۵
دل غمگین به بویی از تو خوشنود
خیالی با خیالی از تو خرسند
نظرات