
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۳۱۰ - استقبال از امیرخسرو دهلوی
۱
آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن
سخنی نیست که در روی تو نتوان گفتن
۲
گفتم آنی ست در آن روی شد از خویش ببین
کآخر کار زیان داشت مرا آن گفتن
۳
با که گویم غم خود چون همه کس را یاد است
شرح افسانهٔ عشقت ز فراوان گفتن
۴
گویم اکنون به قدت راز دل خویش بلند
تا به کی با دهن تنگ تو پنهان گفتن
۵
گر خیالی سخن از زلف تو گوید چه عجب
عجبی نیست ز دیوانه پریشان گفتن
تصاویر و صوت

نظرات