خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۴۰

۱

به قتل خسته دلان غمزهٔ تو قانع نیست

وگرنه از طرف بنده هیچ مانع نیست

۲

لبت چو دعویِ خون کرد غمزه تیغ کشید

حدیث منطقیان بی دلیل قاطع نیست

۳

ز خدمت سگ کوی تو راحتی دیدم

به مردمی که کریم اند رنج ضایع نیست

۴

به سعی ما سحری دولتی طلوع نکرد

چه سود کوشش بیچارگان چو طالع نیست

۵

اسیر دام سر زلف توست مرغ دلم

قسم به طایر گردون که غیر واقع نیست

۶

ز جام دور خیالی میِ غرور منوش

که شربتی ست فرح بخش لیک نافع نیست

تصاویر و صوت

نظرات