
خیالی بخارایی
شمارهٔ ۸
۱
خطت چون از سواد شب رقم زد صفحهٔ مه را
بر او دیدم به مشکِ تر نوشته بارک الله را
۲
چو ببریدی سر زلفینِ را امّید میدارم
که نزدیک است هنگام سحر شبهای کوته را
۳
مپرس از اهل صورت ماجرای عاشقی ای دل
کز این معنی وقوفی نیست جز دلهای آگه را
۴
اگرچه خویش را نرگس زاهل دید میدارد
چو نیکو بنگری او هم به کوری میرود ره را
۵
خیالی دوش از آن معنی ز تسبیح تو دم میزد
که تعلیم سخن میکرد مرغانِ سحرگه را
تصاویر و صوت

نظرات