خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

شمارهٔ ۹۶

۱

آن گوهر حسنی که بدان فخر توان کرد

نقدی ست که صرّاف ازل با تو روان کرد

۲

تا آب خِضِر لطف لبِ لعل تو را دید

در پردهٔ خاکی ز حیا روی نهان کرد

۳

نافه چه خطا گفت که باد سحری دوش

مویش بگرفت و سوی زلف تو کشان کرد

۴

اشک از نظر افتاد بدین جرم که ما را

بی وجه در ایّام تو رسوای جهان کرد

۵

تا نکهت زلف تو رساند به خیالی

بر بوی همین رفت دل و راه همان کرد

تصاویر و صوت

نظرات