
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۰۱
۱
بر دو رخ من در جوی خون که روانست
از تو مرا سرخ رونی در جهان است
۲
نیست کسی در پناه عشق تو ما را
درد تو با جان و دل وظیفه رسان است
۳
روز و شبم سوز وکش چو شمع که عاشق
سوخته این مراد و کشته آن است
۴
بر قدمش سر همی نه ای دل و میرو
تا نکنی پی غلط که راه همان است
۵
جز غم روی نو بر دلم ز ضعیفی
ا گر همه برگ گل است بار گران است
۶
دیده بر آن پای سودنم نگذارند
باری ازین سود دوست را چه زیان است
۷
کیست کمال این که با تو در سخن آید
جنس سخن های تونه حد زبان است
تصاویر و صوت

نظرات