
کمال خجندی
شمارهٔ ۱۲۳
۱
حسن پس، بار مرا، مهر و وفا گر نیست نیست
و شیوه عاشق کشان غیر از جفا گر نیست نیست
۲
در سر او اینکه ریزد خون ما گر هست هست
کشته را از آن لب امید خونبها گر نیست نیست
۳
عشرت و عیش بتان با عاشقان جور و جفاست
عیش وعشرت باش گو او را مرا گر نیست نیست
۴
هست شب ها مجلس ما را به رویش تمام
شمع دیگر در میان جمع ما گر نیست نیست
۵
خاک پاش از گریه چون کحل الجواهر ساختم
دید گوهرفشان را توتیا گر نیست نیست
۶
آن حدیث چون شکر ما را پسندست و کمر
این دهان پیدا میان هم در قبا گر نیست نیست
۷
روز و شب دریوزه گر بس گرڈ کوی او کمال
بر در سلطان ما دیگر گدا گر نیست نیست
تصاویر و صوت

نظرات