کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۱۸

۱

جهانی پر ز مقصود است راهی روشن و پیدا

دریغا تشنه لب خواهیم مردن بر لب دریا

۲

کسی کز طلعت خورشید جز گرمی نمی بیند

دلا معذور می دارش که دارد چشم نابینا

۳

به بوی وصل او می خور غم هجران که خوش باشد

کشیدن زحمت خارا برای راحت خرما

۴

جناب عشق بسی عالی است موسی همتی باید

که نتوان بر چنان طوری شدن بی همت والا

۵

چو با خود همسفر باشی در این ره بارها افتی

که بارت آبگینه است و رهت پر خار و پر خارا

۶

گرت دانستن علم حروفست آرزو صوفی

نخست افعال نیکو کن چه سود از خواندن اسما

۷

ز چشم و زلف او عاشق کجا یابد حضور دل

که در هر گوشه ای فتنه است و در هر حلقه ای غوغا

۸

ز خورشید جمال او شب زنده دلان روشن

به دور قد او بگرفت کار عاشقان بالا

۹

مگو اصحاب دل رفتند و شهر عشق شد خالی

جهان پر شمس تبریزست مردی کو چو مولانا

۱۰

به کنج ایمنی نتوان نشست از چشم و زلف وی

که در هر جانبی شور است و در هر خانه ای یغما

۱۱

به نااهل ار نشان دادی کمال از خاک درگاهش

کشیدی کحل بینایی ولی در دیده اعما

تصاویر و صوت

دیوان کمال الدین مسعود خجندی به کوشش آکادمی علوم اتحاد شوروی ۱-۱ - کمال الدین مسعود خجندی - تصویر ۴۱

نظرات

user_image
اختر حسین
۱۴۰۰/۰۱/۳۱ - ۱۰:۰۴:۴۵
مگو ارباب دل رفتند و شهر عشق شد خالی. جهان پر شمس تبریز است کو شخصی چو مولانا. در کتاب هدایت العرفان مصنف میان محمد عمر جان قندهاری 1359
user_image
مسعود ناظم زاده سیروس
۱۴۰۱/۰۶/۲۰ - ۱۵:۳۹:۴۲
مگو اصحاب دل رفتند و شهر عشق شد خالی. مگو صحیح است.