کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۲۸۶

۱

یار نزدیک آمد و از خویش ما را دور ساخت

پرتو نور تجلی سایه ها را نور ساخت

۲

ذره را گفتم تو خاکی این چه نام و شهرت است

گفت عشق آفتابم اینچنین مشهور ساخت

۳

ظاهر و پنهان از آن کز دهان و چشم خویش

گه چو نرگس مست و گه چون غنچه ام مستور ساخت

۴

عقل گفتا خان و مانت باز ویران کرد عشق

گفتم ای نادان چه ویران این زمان معمور ساخت

۵

ناز دل جوید کباب از دیده گریان شراب

چشم را سر مست کرد و غمزه را مخمور ساخت

۶

ساخت از ب شربنی بهر شفای خستگان

طرفه شربت کآرزویش تازه را رنجور ساخت

۷

شمع مجلس بود دور از روی او گوئی کمال

کر نخستش سوخت از نزدیک و آخر دور ساخت

تصاویر و صوت

نظرات