
کمال خجندی
شمارهٔ ۳۶
۱
سیری نبود از لب شیرین تو کس را
کس سیر ندید از شکر ناب مگس را
۲
نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است
در قافله کعبه روان بانگ جرس را
۳
با صبح بگویید که بیوقت مزن دم
امشب شب وصل است نگه دار نفس را
۴
زلف تو که شبرو شده زو زاهد و عابد
از خرقه پشمینه غنی ساخت عسس را
۵
خواهم که نهم آینه ای پیش رقیبان
در چشم خسان تا فکنم این همه خس را
۶
نگذاشت که خال رخ او بنگرد این چشم
این خوان خلیل است چه تنگیست عدس را
۷
چون دید کمال آن سر کو ترک وطن کرد
بلبل چو چمن دید رها کرد قفس را
نظرات