کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۴۱۳

۱

دوش باد سحری زلف تو می افشانید

جان بدر میشد از آن حلقه که می جنبانید

۲

بافت بوی تو و چون زلف تو گردیده بسر

آنکه در مجلس ما مجمره می گردانید

۳

وعظ در مجلسیان هیچ نمی کرد اثر

درد مند نو زد آمی همه را گریانید

۴

آنهب افسون کنان پرسش دلها فرمود

ب انی بر سوختگیها نمکی افشانید

۵

دودها از خط و خال تو ز هر سه برخاست

پرتو روی تو نا باز کرا سوزانید

۶

بوی خون می دمد از خاک شهیدان غمت

این نه خونیست که با خاک توان پوشانید

۷

غمزه تا چند کنی رنجه به آزار کمال

که بصد تیغ نخواهد ز تو دل رنجانید

تصاویر و صوت

دیوان کمال الدین مسعود خجندی  به کوشش آکادمی علوم اتحاد شوروی ۲-۱ - کمال الدین مسعود خجندی - تصویر ۱۷۳

نظرات