کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۴۴۰

۱

از سوز جان من آن بیوفا چه غم دارد

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

۲

کسی که بر نکند سر ز خواب چشمانش

ز آه و ناله شبهای ما چه غم دارد

۳

میان عیش و طرب پادشاه نعمت و ناز

بر آستان ز نیاز گدا چه غم دارد

۴

دگر مرا ز بلا دوستان مترسانید

و دلی که شد همه درد از بلا چه غم دارد

۵

بکوی او نروی زاهدا مرو هرگز

تو گر بهشت نه بینی مرا چه غم دارد

۶

عوام نیر ملامت به عاشق ار بزنند

ز سهم لشکریان پادشا چه غم دارد

۷

رقیب گو شنو آنچ ار در تو خواست کمال

گدای کوز سگ آشنا چه غم دارد

تصاویر و صوت

نظرات