کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۵۴۶

۱

هرکه وصلش طلبد ترک سرش باید کرد

ورنه اندیشه کار دگرش باید کرد

۲

آنکه خواهد که نهان از سر کویش گذرد

صبح خیزی چو نسیم سحرش باید کرد

۳

سر کوی نو تحمل نکند درد سری

هر که از آنجا گذرد ترک سرش باید کرد

۴

گرچه دردم ز طبیب است ولی آخر کار

چون رسد کار بجان هم خبرش باید کرد

۵

زلف آشفته او موجب جمعیت ماست

چون چنین است و پس آشفته ترش باید کرد

۶

هر که او را خبر از حالت مستان نبود

به یکی جرعه می بیخبرش باید کرد

۷

آنکه او را هوس گوشه نشینی باشد

از کمانخانه ابرو حذرش باید کرد

۸

یارب این درد جگر سوز چه مشکل دردیست

که مداوا همه خون جگرش باید کرد

۹

گر کمال آرزوی محبت جانان دارد

زود زین کلبه احزان سفرش باید کرد

تصاویر و صوت

نظرات