
کمال خجندی
شمارهٔ ۵۸۱
۱
دردا که رفت عمر وه نکردیم هیچ کار
ساقی بیا که کار تو داری شراب آر
۲
از چشمه سار چاه جوانی به نشنه ای
آبی بده که پیر شوی ای امیدوار
۳
تو شهریاره حسنی و شهر قدیم تست
دلهای بیقرار که کردی درو قرار
۴
چشم رمد گرفته ما بر تو گرفتند
از مردم ضعیف فتادن عجب مدار
۵
زآن دم که صحبت تو مرا اختیار شد
کردند عقل و هوش ز من صحبت اختیار
۶
پیران کار دیده شناسند قدر حسن
در روزگار حسن تو مائیم پیر کار
۷
پاکیزه روی چون گل و پاکیزه دامنی
شایسته تو عاشق پاکیزه روزگار
۸
در دل نشان محبت خالش ببوی زلف
تا خوشه ها بدست کنی دانهای بکار
۹
گر بتگرد روانی آب سخن کمال
از چشمه سار خویش رود خضر شرمسار
۱۰
خاک خجند را که ز شیراز کم نهند
آمده به روزگار نو آبی بروی کار
نظرات