کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۵۸۷

۱

عاشق کند مشاهده حق بروی یار

باری چنان طلب کن و عشقی چنین بیار

۲

بیچاره غافلان که ندارند درد عشق

مشغول گشته اند به تضییع روز گار

۳

گر نیست در درون تو سوزی بسان شمع

باری برون ربا بود این اشک را میار

۴

تو جان خود بخود نتوانی نگاهداشت

دلدار خود بجوی و روانی بدو سپار

۵

چون صبح در هوای تو جان میدهم بصدق

با همدم چنین بصفت همدمی بیار

۶

گویند کشتگان محبت نمرده اند

من میرم از برای تو روزی هزار بار

۷

بویی چو برده ای ز گلستان معرفت

زنهار ای کمال قناعت مکن به خار

تصاویر و صوت

نظرات