
کمال خجندی
شمارهٔ ۶۳۸
۱
گر زلف دراز فکنی از طرف بناگوش
بسیار سر افتد به قدم های تو از دوش
۲
هر گاه که به وصغ دو رخ خوب تو افتم
دارم چو سر زلف تو از هر طرفی گوش
۳
نتوان با زبان با تو غمی گفت چو خامه
از دست تو بر خویش همی پیچم و خاموش
۴
چندانکه بگویی نروم از سر کویش
گر زانکه روم از سخن او روم از هوش
۵
ای عاشق خام از لب او نوش نه از جام
باری ز منی نوش که باشد همگی نوش
۶
چون فاتحه بر خوان وصال آن لب شیرین
هرگز چو نمی خواند مرا کرد فراموش
۷
می نوش کمال این می و می پوش ز زاهد
بر رغم مخالف به خوشی می خور و می نوش
نظرات