
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۵۳
۱
صد جان ز لبت بوام گیرم
تا پیش تو دم بدم بمیرم
۲
چندانکه بخویش میکنم فکر
جز فکر تو نیست در ضمیرم
۳
ای دوست که پند خواهیم داد
خاموش که دشمنت نگیرم
۴
صد دل دهمش اگر پذیرد
گونید به بار دلپذیرم
۵
بیزلف و رخشه نمیتوان بود
چون نیست ز جان و سر گزیرم
۶
در غارت غمزهاش کردند
ترکان سیاهدل اسیرم
۷
زد غمزه سوی کمال و میگفت
افسوس که حیف رفت نیرم
نظرات