
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۶۴
۱
گر تو سر خواهی ز من سر با تو ببارم به چشم
سر چه باشد هرچه دارم در نظر آرم به چشم
۲
گفته بردار از خاک در ما روی خویش
گرچه گردست آن نه رو آن گرد بردارم به چشم
۳
گفته نظاره رویم به چشم من گذار
چون نوع چشم دیگری غم نیست بگذارم به چشم
۴
گفته از دور به شمر عقدهای زلف من
گرچه بی انگشت دشوارست بشمارم به چشم
۵
گفته سر نامه عشقم به خون دل نگار
سازم از مژگان قلم و آن نامه بنگارم به چشم
۶
گفته پایم ببوس و هیچ با مزگان مسای
مردمی چشمی دل مردم نیازارم به چشم
۷
گفته از ما نگه دار آب روی خود کمال
خاک کوی تست آب رو نگه دارم به چشم
تصاویر و صوت


نظرات