کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۸۱۶

۱

آمد درون دل غمت دیگر نمی آید برون

سودای آن زلف سیه از سر نمی آید برون

۲

شوق بهشت و حور عین سودای آن و فکر این

از دله برون آمد همه دلبر نمی آید برون

۳

تا رخ نپوشی کی شود از دیده اشک ما روان

پنهان نگشته آفتاب اختر نمی آید برون

۴

نقاش چین هر صورتی کانگیخت در بتخانه ها

هرگز ز شرم روی او از در نمی آید برون

۵

تا دل نرفتیم از همه نقشت درو پیدا نشد

آئینه را بی صیقلی جوهر نمی آید برون

۶

گفتی برون آی از درم بنشین به خاک آستان

شه هر چه گوید زآن سخن چاکر نمی آید برون

۷

تا تو ترانی کی روند از کوی تو دلهای ما

نا رانده حکمی پادشا لشکر نمی آید برون

۸

از غمزه چشم خوئیت برریش دل زد نشتری

خونها برون آمد ولی نشتر نمی آید برون

۹

چشم کمال از تلخی هجر تو شد گوهر فشان

بی تلخی از بحرها گوهر نمی آید برون

تصاویر و صوت

دیوان کمال الدین مسعود خجندی  به کوشش آکادمی علوم اتحاد شوروی ۱-۲ - کمال الدین مسعود خجندی - تصویر ۲۷۳

نظرات