
کمال خجندی
شمارهٔ ۸۶۲
۱
سوختی ای مرهم جانها درون ریش من
آنشی بنشان دمی یعنی نشین در پیش من
۲
شاکرم زانعام مخدومی که گفتی با رقیب
بیشتر در بخش غم با عاشق درویش من
۳
ای که هم چاکر شدی هم بنده یار خویش را
ا گر نداری عار هم بار منی هم خویش من
۴
عقل گفت اندیشه دورست عزم کوی دوست
خاک بر اندیشه های عقل دور اندیش من
۵
گفتم از نوشی نباشد کم ز نیش آن غمزه گفت
با دل مجروح نا کی رنجهسازی نیش من
۶
بهر پیکان در نزاع افتند جان و دل به هم
گر به جان تیری رسد از ترک کافر کیش من
۷
باد جان کردی و دل را از لب جانان کمال
باد دادی و پراکندی نمک بر ریش من
نظرات